معنی یکتا و یگانه

حل جدول

یگانه و یکتا

فردین

واحد


یکتا و یگانه

احد


یگانه

یکتا


یکتا

یگانه، منفرد، تک


یگانه- دردانه- گوهر یکتا

فرید


یگانه و تک

منفرد، تنها، بی همتا، یکتا

واژه پیشنهادی

فرهنگ فارسی هوشیار

یگانه

(صفت) واحد فرد یکتا، بی نظیر بی مانند. یا یگانه روزگار. بی نظیر بی همتا. که در جهان مانند ندارد.

لغت نامه دهخدا

یگانه

یگانه. [ی َ / ی ِ ن َ / ن ِ] (ص نسبی) واحد. فرد. یکتا. || بی نظیر. ممتاز. بی مانند:
بود مرا خانه ٔ نخست و دوم خوب
نیست سوم خانه خوب گرچه یگانه است.
خاقانی.
- یگانه ٔ روزگار (روی زمین)، بی نظیر. بی همتا. که در جهان مانند ندارد: این مرد در همه ٔ انواع هنر یگانه ٔ روزگار بود خصوص در مجلس ذکر و فصاحت. (تاریخ بیهقی). امیر گفت دریغ احمد یگانه ٔ روزگار بود. (تاریخ بیهقی). این امیر ناصر درجمله ٔ خصال بی قرین بود و یگانه ٔ روی زمین. (تاریخ بیهقی).
- یگانه کردن، یکتا و بی نظیر کردن:
نیک و بد وجود و عدم جمله پاک برد
جان را یگانه کرد که تنها دراوفتاد.
عطار.
|| صمیمی. یکرنگ. یک رو. مخلص. بااخلاص:
گر دهر دوروی و بخت ده رنگ است
باری دل تو یگانه بایستی.
خاقانی.
یا لاف رستمش نزنید ای یگانگان
یا بیژن دوم را از چه برآورید.
خاقانی.
نُه فلک در ثنای او بگریخت
که فلک بنده ٔ یگانه ٔ اوست.
خاقانی.


یکتا

یکتا. [ی َ / ی ِ] (اِ مرکب) به معنی یک عدد باشد. (برهان) (آنندراج). یک عدد. یک تاه. (ناظم الاطباء). یک لنگه. یک عدد. یک دانه. یکی.
- بر یکتا زدن، با رودی تنها زدن. با سازی تنها زدن:
آنچه نتوانند زد آن دیگران بر هفت رود
آن نوا از دست چپ آن ماه بر یکتا زند.
سنایی.
|| یک کس. یک تن. یک نفر:
چنان چون به خوبیش همتا نبود
به مانند مردیش یک تا نبود.
فردوسی.
یاقوتی جولاهه بمرد و دو پسر ماند
یک تا بچه غر ماند و دگر تا بچه نر ماند.
سوزنی.
|| (ص مرکب) یک لای. (برهان) (ناظم الاطباء). یک تو. نخ وطناب و رشته و هرچه از آن قبیل که دارای یک تار باشد. مقابل دوتا و دوتار و دولا:
رشته ٔ جان تا دوتا بود انده تن می کشید
چون شد اکنون رشته یکتا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
تنم چون رشته ٔ مریم دوتای است
دلم چون سوزن عیسی است یکتا.
خاقانی.
در خود کشمت که رشته یکتاست
تا این دو عدد شود یکی راست.
نظامی.
یافتم من پلاسی از مویی
ورنه این رشته نیست جز یکتا.
نظام قاری.
- خیط یکتا، رشته و نخ یک لا و یک تار:
صدهزاران خیط یکتا را نباشد قوتی
چون به هم برتافتی اسفندیارش نگسلد.
سعدی.
- رسن یکتا، رسن یک لا. (یادداشت مؤلف).
- یکتا شدن، یک لا و یک تار شدن:
یکتا شده ست رشته ٔ شاهی به عهد تو
الحمدﷲ ارچه که یکتاست محکم است.
ظهیر فاریابی.
- یک تا کردن، یک لا کردن. یک تو کردن:
پیراهن خلاف به دست مراجعت
یکتا کنیم و پشت عبادت دوتا کنیم.
سعدی.
|| نام جامه و پوششی است یک تهی. (برهان) (آنندراج). جامه ٔ بی آستر. (ناظم الاطباء). جامه ٔ یک لا و بی آستر و تابستانی. (یادداشت مؤلف). رجوع به یکتایی شود. || طاق. (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف). تک. تنها. (یادداشت مؤلف):
به لشکر در از خیل تنها مباش
به خیمه درون هیچ یکتامباش.
اسدی.
پسر زاد یکتا که گفتیش مهر
فرودآمد اندر کنار از سپهر.
اسدی.
|| یتیم. یتیمه. (یادداشت مؤلف).
- دُرِّ یکتا، گوهر یکتا. دُرِّ یتیم. یتیمه. (یادداشت مؤلف):
بازپس شد کنیز حورنژاد
دُرّ یکتا به لعل یکتا داد.
نظامی.
خرد رشته ٔ دُرّ یکتای توست
درفش گره بازکن رای توست.
نظامی.
یارب آن شاه وش ماه رخ زهره جبین
دُرّ یکتای که و گوهر یکدانه ٔ کیست.
حافظ.
- گوهر یکتا، یک دانه:
امید عمر جاویدان کنی چون گوهریکتا
دل از اندیشه ٔ اوباش جسمانیت یکتا کن.
سنایی.
و رجوع به دُرّ شود.
|| صمیمی. همدل. یکدل. متحد. (یادداشت مؤلف). یکتاه. یکتای. یک روی. یک رنگ. اخلاصمند:
رادمرد و کریم و بی خلل است
راد و یک خوی و یکدل و یکتاست.
فرخی.
یکدل و یکتا خواهم همه با خویش تو را
وانکه او چون تو بود یکدل و یکتا نشود.
منوچهری.
چو من بانوی مصر و همتای شاه
شوم با تو یکتا و پیوندخواه.
شمسی (یوسف وزلیخا).
تا چرخ دوتا گردد بر بنده و آزاد
این چرخ دوتا باد تو را بنده ٔ یکتا.
مسعودسعد.
ای تن ز غم جدا شو می دان که هیچ وقت
یکتا نبود کس را این گنبد دوتا.
مسعودسعد.
نیک یکتاست دل گردون در خدمت تو
گرچه در طاعت تو پشتش زینگونه دوتاست.
مسعودسعد.
بر من ز تو جور و تو بدان راضی
با من تو دوتا و من به دل یکتا.
مسعودسعد.
توحید آن است که خدا را یکتا گویی و او را یکتا باشی. (کشف الاسرار ج 2 ص 506).
در خدمت تو پشت دوتا دارم لیکن
در مهر و وفای تو دلی دارم یکتا.
امیرمعزی.
تا عالم است شاها پیروز باش و خرم
با بندگان یکدل با چاکران یکتا.
امیرمعزی.
پشت خوبان همه در خدمت تو هست دوتا
زآنکه در خدمت خسرو دل یکتاست تورا.
امیرمعزی.
زر دو حرف افتاد و با هم هر دو را پیوند نه
پس کجا پیوند سازد با دل یکتای من.
خاقانی.
ای فلک در هوای تو یکتا
پشتم از بار منت تو دوتاست.
ظهیر فاریابی.
در وقت تحفه و هدیه ای که بابت معشوق یکدل و محبوب یکتا بود راست کرد. (سندبادنامه ص 288).
کردم چو قبا پیرهن از درد فراق
لیکن دل من به مهر یکتاست هنوز.
مجدالدین بن رشید عزیزی (از لباب الالباب).
وز سر صوفی سالوس دوتایی برگشت
کاندر این ره ادب آن است که یکتا آیند.
سعدی.
تا تو مصور شدی در دل یکتای من
جای تصور نماند دیگرم اندر ضمیر.
سعدی.
دو عالم چیست تا در چشم ایشان قیمتی دارد
دویی هرگز نباشد در دل یکتای درویشان.
سعدی.
از این نه تو نپوشم یک دوتایی
فلک با کس دل یکتا ندارد.
نظام قاری.
- یکتادل، یک رنگ. بی غل وغش. یک رو. صافی دل:
او و من هر دو به مهر و دوستی یکتادلیم
نیست راه اندر میانه حاسد و بدگوی را.
امیرمعزی.
- یکتا شدن، متحد شدن.صمیمی شدن. یکدل شدن:
یکتا نشود حکمت مر طبع شما را
تا بر طمع مال شما پشت دوتایید.
ناصرخسرو.
ای پسر چون به جهان بر دل یکتا شودت
بنگر در پدر خویش و ببین قد دوتاش.
ناصرخسرو.
با تو یکتا شدم الف کردار
تا برآیم به صدهزاران لام.
اثیر اخسیکتی.
- || خالی شدن. خالص ماندن. جدا ماندن:
خفتگان بسیار گشتند ای برادر گوش دار
جهد کن تا جانْت از خاک و هوا یکتا شود.
ناصرخسرو.
- || یکی شدن. متحد شدن. در حکم یک چیز گشتن:
چرخ به زیر آید و یکتا شود
چرخ زنان خاک به بالا شود.
نظامی.
- یکتا کردن دل، یک رنگ و صافی کردن دل:
من دژم گردم که با من دل دوتا کرده ست دوست
خرم آن باشد که با او دوست دل یکتا کند.
منوچهری.
قول سنگ و آب وآتش را ندا کس نشنود
جز کسی کو علم دین را جان و دل یکتا کند.
ناصرخسرو.
شاید که ز بیم و شرم رسوایی
در جستن علم دل کنی یکتا.
ناصرخسرو.
چرخ یکتا کرده بد دل بر امید دایگیش
بر سر گهواره ٔ خاکی دوتا زان آمده ست.
مجیر بیلقانی.
- || پاک کردن. بی آلایش کردن. خالی گردانیدن:
امید عمر جاویدان کنی چون گوهر یکتا
دل از اندیشه ٔ اوباش جسمانیت یکتا کن.
سنایی.
من جنس توام به هم نشانی
یکتا کنم از دوآشیانی.
نظامی.
|| راست. مستقیم. غیرخمیده:
گر تو بخرد بدی نگشتی
یکتا قد توچنین دوتایی.
ناصرخسرو.
هستم سگت ای چه ذقن زنجیرم آن مشکین رسن
سگ را ز دم طوق است و من آن قد یکتا داشته.
خاقانی.
|| منفرد. جدا.بی نیاز:
هرکه را سودای این سودا بود
از دو عالم تا ابد یکتا بود.
عطار.
|| فرد. یگانه. واحد. بی نظیر. بی مانند. (ناظم الاطباء). وحید. تنها. فرید.واحد. اوحد. احد. بی مثل. (یادداشت مؤلف):
گفتم که امر ایزد یکتای جفت چیست
گفتا که فرد کردن از ازواج منتشر.
ناصرخسرو.
توحید تو تمام بدو گردد
دانستی ار تو واحد یکتا را.
ناصرخسرو.
یکتا و نهان جان توست و ایزد
یکتا و نهان است سوی غوغا.
ناصرخسرو.
یکتاست تو را جان و جسمت اجزا
هرگز نشود سوده چیز تنها.
ناصرخسرو.
یکتاست تو را جان از آن نهان است
یکتا نشود هرگز آشکارا.
ناصرخسرو.
توحید آن است که خدا را یکتا گویی. (کشف الاسرار ج 2 ص 506).
محبت را ز جان یکتاییی دوز
که یکتا را نکو ناید دوتایی.
مولوی.
|| (اِخ) کنایه از باری تعالی هم هست جل جلاله. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء):
کار دنیا را همی همتای کار آن جهان
پیش تو اینجا چنین یکتای بیهمتا کند.
ناصرخسرو.

فرهنگ عمید

یگانه

تنها،
یکتا، بی‌همتا، بی‌مثل و مانند،


یکتا

تنها، یگانه، بی‌همتا، بی‌مانند، بی‌نظیر،

فرهنگ پهلوی

یکتا

بی نظیر، بی همتا، یگانه

معادل ابجد

یکتا و یگانه

523

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری